برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 95
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 108
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 102
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 103
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 88
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 98
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 90
در او جوانی بود، میان بحبوحه ی یک جنگ بزرگ. قصد داشت دنیا را ترک کند، اما شک داشت، سمی که میخواست زودتر به دستش خواهد رسید، یا بمبی که نمیخواست، به سرش...
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 78
برای هر کشتی که قرار بود آنجا را ترک کند بلیطی تهیه می کرد، کسی که پایش با زنجیری به زمین وصل بود. عجیب نبود اما غم انگیز چرا، اینکه برای یافتن کلیدِ قفلِ زنجیر، کلیدی که جایی آنسوی دریاها گم بود، کار دیگری از او بر نمی آمد.
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 75
فراق و فصل و حسرت وصل هم ک هزار و یک جور درد بودند.
"بمـــان"، "بـــازآ"، "بــــیا" و "گذر کن"، هر کدام حرفی بودند و غمی داشتند جدا.
هرکه یکی شان را فریاد میکرد و می نالید.
و همه پرسان،
که کدامِ این حرف ها حزن انگیز تر از دیگری بود و، کدامِ این انسان ها بی نوا تر...
برچسب : نویسنده : spuntino بازدید : 86